یکی از اساتید از همه ما خواست جلسه بعد هریک کیف پلاستیکی جاداری از آنهایی که محتویات داخل آن به راحتی
قابل رؤیت است به همراه یک کیسه سیبزمینی به کلاس بیاوریم! طبق دستور استاد، لیستی از تمام افرادی که در
زندگی از آنها کدورتی داشته و بخشش آنها برایمان غیرممکن بود، تهیه کردیم. به ازای هر یک از این افراد یک
سیبزمینی برداشتیم، نام آن فرد را با ذکر تاریخ روی سیبزمینی نوشتیم و داخل کیف انداختیم. همانطور که ممکن
است حدس زده باشید بعضی از کیفها براستی سنگین شده بود!
بعد از اتمام این کار، استاد تقاضای عجیبتری مطرح کرد مبنی بر اینکه به مدت یک هفته این کیف را با خود همهجا
ببریم و در تمام لحظات، از صبح تا شب کنار خود قرار دهیم. این کیف عجیب و غریب به مدت یک هفته میبایست در
همه مکانها، منزل، داخل ماشین، محل کار، خیابان و کوچه و بازار و در تمام لحظات حتی موقع خواب کنار ما باشد.
درواقع، دردسر حمل و مراقبت از این کیف سنگین بیانگر میزان وزنی بود که ما از نظر عاطفی و روحی تحمل میکردیم
و مراقبت شبانه روزی ما از این کیف نشانگر این بود که چطور در تمام لحظات زندگی مراقب بودهایم که مبادا حتی برای
لحظهای طرف مقابل را ببخشیم!
طبیعی است که روز به روز ظاهر این سیبزمینیها بدتر میشد، بوی بد سیبزمینیهای گندیده و منظره چندشآور
آن بیشتر و بیشتر ما و دیگران را اذیت میکرد و همه اینها کنایه از این بود که چگونه وقت و انرژی خود را صرف حفظ این
همه نفرت و منفیبافی در مورد دیگران کرده بودیم.
خوشبختانه با پایان یافتن هفته به پروسه بخشش به عنوان هدیهای به دیگران نگاه میکردیم. نه تنها هدیهای به دیگران
که حتی هدیهای به خود! پس دفعه بعد که بخشش فردی خیلی محال و نامنصفانه جلوه کرد از خودت بپرس:« فکر
نمیکنی کیفت به اندازه کافی سنگین شده؟»
مطمئن باش لحظهای که تو فردی را میبخشی؛ در آسمانها قدرتی بالاتر، مهربانانه و سخاوتمندانه تو را مورد لطف و
بخشش لایزال خود قرار میدهد
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: راز خوشبختی یک داستان ,